سلااام :)ممنونم از همه ی کسایی که رمان رو دنبال میکنن ^___^***برای خوندن
قسمت دوم :)***قسمت سومدلم میخواست هنوز بخوابم ولی مگه این آرمان میذاشت؟ مثل همیشه عین مگس کنار گوشم وزوز میکرد!- آسا.. چقد میخوای بخوابی؟ بیدار شو دیگه! اینجا پارچ آب نیست که بیارم رو سرت خالی کنم..خواستم پتو رو، رو سرم بکشم ولی همینکه دستمو تکون دادم، سوخت.. چشمامو باز کردمو به دستم و سرمی که بهش وصل بود نگاه کردم؛ از مدرسه به یادم اومد؛ اینکه اصلا حالم خوب نبود.. - بالاخره بیدار شدی؟ آرمان که کنار تخت، رو صندلی نشسته بود؛ سر و وضعش مثل همیشه مرتب نبود!به اطرافم، نگاه کردم:- اینجا کجاست؟صدام به زور در میومد و همینکه همین دو کلمه رو گفتم شروع کردم به سرفه کردن.. بدنم هنوز درد میکرد ولی کمتر از قبل؛ دلشوره و ضعفم هم بهتر شده بود.- حالا میبینی که لجبازی سودی نداره؟ ببین صدات درنمیاد.. الانم انقدر خوابیدی که نمیفهمی اینجا کجاست!بیشتر به اطرافم که یه اتاق نه چندان بزرگ بود، دقت کردمو به مغزم فشار آوردم تا فهمیدم جایی که هستیم بیمارستانِ..- فهمیدی یا بهت بفهمونم؟نگاهی بهش انداختم؛ مثل همیشه سر حال نبود! با همون صدایی که به زور درمیومد گفتم:- فهمیدم..سعی کردم تو جام بشینم.. آرمان هم کمکم کرد. - مامان لیلا کجاست؟جواب سوالمو نداد!- میدونی چقدر خوابیدی؟ به ساعتش نگاهی کرد و ادامه داد:- الان س اسکرپ بوک!...
ادامه مطلبما را در سایت اسکرپ بوک! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : frabbitak940 بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 20:13